loading...

قلب من بدون نقاب

روزانه نویسی

بازدید : 1079
يکشنبه 2 فروردين 1399 زمان : 3:38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

قلب من بدون نقاب

چقدر خوب که داره بارون میاد

خسته شدم آنقدر هوا ابری بود ولی خبری از بارون نیست

ی نم بارون اومد

احتمالا جاهای دیگه داره حسابی بارون میاد

داریم به نفس‌های آخر سال نزدیک میشیم

امروز قراره شیرینی بپزیم

با اینکه حدود یک ماهه تو خونه موندم

ولی هنوز کلی کار و برنامه دارم برای خودم که انجام بدم

هیچ فیلمی‌رو فرصت نکردم نگاه کنم

از اول سال جدید برنامه ریزی جدید دارم برای خودم

این سه ماه گذشته برنامم سبک بود

باید دوباره شروع کنم و برای خودم‌ی برنامه فشرده نوشتم

اوضاع رفتنم حسابی با این کرونا بهم ریخته

امید به خدا تسلیمم در مقابل خواستش

بیاید در شرایط سخت حداقل در حد سن و سالمون رفتار کنیم

اینکه من الان همون رفتاری رو داشته باشم که در پانزده سالگی داشتم

در بیست و پنج سالگی داشتم نشون میده من با گذشت سالها بزرگ نشدم

فقط جلو رفتم و روزگار گذروندم

گریه

ترس

از دست دادن امید

اینکه خودمون رو ببازیم

احساس افسردگی

یا هر احساس منفی رو از خودمون دور کنیم

مامان چند روز پیش گیر داده بود که کرونا گرفتم!!

تو گروه خاله‌ها از همه خداحافظی کرد

بعد کم کم بقیه خاله‌ها و دایی‌ها هم حرف زدن

خاله سومی‌زنگ زده بوده به خاله اولی و اینکه من دارم می‌میرم!

خاله اولی و شوهرش واقعا واکنش‌های درستی دارن

شخصیت پزشکی دارن

درست تشخیص میدن همیشه

احساسی و در لحظه حرف نمیزنن

خلاصه که خاله اولی گفته بود نه جانم اینا علایم تمیز کاری خونه است و کتف و دست درد اصلا ربطی به کرونا نداره

جالبه که مامانم کتف درد داشت

برعکس مامان من‌ی دو هفته‌‌‌ای می‌شد که درد قفسه سینه بدی داشتم

به مامان میگم اگر قرار به کرونا باشه من درد قفسه سینه دارم نه شما

جونم براتون بگه که درد کتف مامان همون شب که تو گروه حرف زد و خاله‌ها گفتن نه کرونا نداری خوب شد!

خوشم میاد خاله اولی کیت تشخیص از راه دور داره

گذشت تا دیروز دوست مامان تو گروه گذاشت که من دارم می‌میرم!!

از همه حلالیت خواست:)))

این دوست مامانم پنجاه ساله با مامانم دوسته

به مامان گفتم بیا‌ی زنگ بزن به دوستت

هیچی‌ی نیم ساعت حرف زدن

حال دوست مامان خوب شد

گریش بند اومد! و درد کتفش از بین رفت

بعد نیم ساعت حرفا از کرونا خارج شد و شروع کردن تعریف کردن

کلی هم خبر داشتن برای هم

بازدید : 542
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 5:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

بالاخره امید دفتر رو تعطیل کرد

قرار بود شنبه و دوشنبه این هفته هم بره دفتر

و تعطیل کنه تا پانزده فروردین

از چهارشنبه هفته پیش دیگه نرفت

ی پرونده کیفری دستش بود که پرونده مهمی‌هست

هر جوری بود جمعش کرد و مهلت گرفتن تا بعد از عید ببینن چی میشه

چند شب پیش حسابی حرف زدیم

این مدت خیلی سعی کردم بی خیال آدم‌های اطراف امید باشم

هدیه ولنتاین امید خیلی تو چشم بعضی‌ها رفته بود

شاید اینکه سگ رو امید مجبور شد ببره خونش باعث شد دخترک و مادرش و البته بقیه متوجه بشن امید برای من سگ خریده

اولش با نگهداری سگ شروع کردن اذیت کردن

بعدش نوبت رسید به کرونا

درسته از سگه‌ی هراس وحشتناک داشتم

اما خوب این شدت حسادت دریافتی باعث شده بود روی سگه حساس بشم

امید هم کم سر به سر من نذاشت این وسط

که بهی الان اگر فلان کارو بکنم فوری به من برچسب عدم استقلال فکری می‌چسبونی

خلاصه که سگ کوچولو وسط ماجرای ما گیر کرده بود

امید امانت دادش به‌ی دوست

هم اینکه مشکل کرونا حل بشه و هم من بتونم‌ی تصمیم بگیرم برای ترسم

مامان زنگ زدن از خاله دومی‌در مورد سگ پرسیدن

خاله دومی‌چند تا سگ دارن تو باغ

خاله میگفت برای نگهداری از سگ تو آپارتمان باید سگ تعلیم دیده باشه

و حتما باید مربی تعلیم داده باشه سگ رو

قیمت مربی با ایستادن در صف انتظار خالی شدن وقتش از سه تومن شروع میشه

هییییی

من دلم نمیاد سه تومن بدم آزمون تافل ثبت نام کنم:))

به امید میگم ببخشید جناب امید من اصلا حواسم نبود بپرسم هدیه من مربی داشته یا نه!!

امید که میگه سگه مربی داشته و سگ آپارتمان هست

خلاصه که اینطور

دیگه در مورد چی حرف زدیم؟؟

در مورد حال جسمی‌مادر دخترک

گفته بودم حالش اصلا مساعد نیست

امید خیلی از دستش ناراحت بود

دخترک ترم پیش درسش تموم شد

از اون زمان مادرش گفته منو دخترک میخوایم بریم تهران زندگی کنیم

امید هم خودش رو بی خیال نشون داده و گفته برید

خیلی خوبه و براتون تنوعه

حالا امید میگفت کلی از کارهای مادر و دختر رو من انجام میدم

مثل خرید خونه و تعمیر ماشین و ...

مادر بزرگ دخترک انجام میده

خالش هی به داد مادر دخترک میرسه

اینا نمی‌تونن بدون کمک بقیه زندگی کنن

من چیزی به امید نگفتم

ولی حس میکنم فقط برای دور کردن امید از من حرف تهران رفتن رو زدن

اینکه امید خودش رو بی خیال نشون داده فقط به همین نتیجه گیری ختم میشه

فکر کنم جفتمون داریم خودمون رو بی خیال نشون میدیم

بازدید : 1153
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 8:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

حس و حال نوشتن ندارم انگار

البته هیچ اتفاق هیجان انگیزی هم نمی‌افته

منظورم هیجان مثبته

و گرنه روی ویبره هستیم کما فی السابق!

( آقا من از این اصطلاح متنفرم.. چرا آنقدر استفاده میشه؟؟

ی روز باید از لیستم براتون بگم)

اومدم چند خط بنویسم

1-ماهی حدود چهار صد تومن قسط دارم

از وام ازدواج نه قسط باقی مونده

کاش زودتر تموم می‌شد‌ی نفس می‌کشیدم

2-صبح‌ها داداش زنگ میزنه

بعد بابام

بعدش مامان بزرگم

عصر دوباره همین روند

تمام تماس‌ها با موبایل رو ممنوع کردم

بجز داداش که عصر‌ها موقع برگشت از سر کار با گوشی زنگ میزنه

بقیه تماس‌ها با تلفن خونه انجام میشه

این بین اگر تماس‌های دیگه از خاله و دایی رو اضافه کنم

کلی تماس میشه

سر درد‌های مامانم خیلی بهتر شده

چند روز اول واقعا اذیت شد

الان بهتره

3-هر چی فکر میکنم می‌بینم خیلی وقته از دور خارج شدیم

تو این روزها باید برای دیگران‌ی کاری می‌کردیم

مثلا به عنوان نیروی کمکی میرفتیم بیمارستان‌ها

اما به جاش به خودمون جایزه میدیم و میگیم ما اخبار کرونا رو دنبال نمی‌کنیم

تو روزهای سخته که ناتوانایی‌های هر آدمی‌بیرون می‌افته

نه اینکه دنبال کردن اخبار باعث میشه حرکت مثبتی انجام بدیم! نه

حرف من مقیاس عقب نشینیه

ما وارد مرحله‌ی انکار و نادیده گرفتن شدیم

دنبال مقصر و متهم کردن نیستم

حتی اگر همه چیز رو کنار هم بذاریم غیر از این نباید از ما انتظار داشت

اما این بی تفاوتی تلخه

4-کاش قبل از هر کاری به این فکر کنیم

که بیرون رفتن

خرید رفتن

یعنی‌ی روز....‌ی هفته ...بیشتر‌ی کارگر بیکار می‌مونه

ی روز...‌ی هفته... بیشتر کادر پزشکی نمیان خونه و تو بیمارستان می‌مونن

ی روز.....‌ی هفته... بیشتر مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها تعطیل میشن

دوری و دلتنگی برای همه هست حتی برای اون پرستاری که دو هفته است نرفته خونه و در قرنطینه مونده

5-با امید در ظاهر قهر کردم

تا تغییری در روند روزهاش نده حتی جواب پیام‌هاش رو نمیدم

اصلا براش مهم نیست و همچنان پیام میده

دیشب میخواستم سر به سرش بذارم که مرد یکم غرور داشته باش!

6-طبقه سومی‌ها عروسی دارن

مامانم میگه کرونا کم روی اعصاب بود( منظورش تو خونه موندنه)

سر و صدای اینا رو هم باید تحمل کنیم

آنقدر صدا میکنن که ما شک کردیم و زنگ زدیم طبقه دومی‌ها

اونم ساعت یک نصف شب که این صدای چیه؟

گفتن ما دیگه نابودیم از صدای اینا

ساعت یک نصف شب داشتن وسیله‌های خونه رو جابه جا می‌کردن برای جای خواب!!

من موندم تو‌ی خونه نود متری چطور اینا جا میشن!!

یازده نفر خودشون هستن با عروس و داماد و نوه

مهمون هم میاد براشون

تو این روزهای کرونایی مهربان می‌خوابن!

7-گفته بودم قرار بود پنجاه تا درس لغت بخونم از کتابم

سینه خیر دارم جلو میرم

آخرین باری که نوشتم از برنامم خیلی زور میزدم تا درس سی جلو میرفتم

تا آخر سال

حالا؟

تا چند روز دیگه پنجاه تا درس تموم میشه

تازه پوست این پنجاه تا درس رو کندم آنقدر که مرور کردم

روزی ده تا درس میخونم

نشستم حساب کردم اگر با همون برنامه اولم جلو اومده بودم کجا بودم؟

دیدم اووه الان 40 روز جلو افتادم

9-از خودم هنر به خرج دادم چند تا غذای جدید درست کردم

حسابی خونه رو تمیز میکنم و نظم میدم

میخواستم کمد لباس‌ها و کشو رو قبل تهران رفتن تمیز کنم

هم اینکه لباس‌هایی که میخوام با خودم ببرم رو مشخص کنم

و هم اینکه کاور لباس‌ها رو عوض کنم

خوب تهران رفتن که کنسل شد

حالت باید‌ی روز کمدم رو بریزم بیرون

10-تو این چند وقت سه تا پیام داشتم تو واتس آپ

از دوستای قدیمی

با نهایت محبت و ذوق پرسیده بودن این عکس برای کوچولوی خودتون هست؟

منم با شکلک خنده نوشتم نه متاسفانه!!

ملت چه منتظر خبر بارداری بقیه هستن

تازه بچه نوزاد هم نیست!

مامان میگه آخه دختره کپی بچگی خودته:))

به داداش میگم فلانی پیام داده میگه عکس بچته؟؟

داداش میگه از بس که شبیه طفولیت!!! خودته

حالا فقط مونده از بابا و خاله کوچیکه بپرسم

احساس پشیمونی میکنم

چرا آخه زود گفتم نه!!

بازدید : 702
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 17:07
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

عصری دوش گرفته بودم

داشتم موهام رو خشک می‌کردم

که زنگ زدن

به شوخی به مامان گفتم یا تیم پزشکیه

یا گروه دزد‌ها در لباس گروه امداد

اما وقتی برس به دست رسیدم جلو آیفون

از دیدن جناب مجید کاملا تعجب کردم

تو همون چند ثانیه فقط به این فکر می‌کردم یعنی چکار داره؟؟

مامان رو صدا زدم

مامان هم تعجب کرده بودن

جناب مجید از مامان پرسیدن کار یا خرید اگر دارن بگن تا براشون انجام بدن!!

اییییش...

مامان تشکر کردن و گفتن چیزی لازم نداریم

نمیدونم چرا از این مجید خان خوشم نمیاد

مرد باید‌ی ابهتی داشته باشه

حالا من خیلی نمی‌شناسمش

ولی همین که با مادرش پا میشه میره خواستگاری

و مامانش هر روز براش غذا میفرسته

یعنی خیلی به خانوادش وابسته است

مامان مشخص بود از این احوال پرسی مجید خوشش اومده

این چند وقت فقط سه بار رفتم بیرون

که هر سه بار هم خرید سوپر و میوه فروشی و داروخانه بوده

هوا عالیه

جون میده برای قدم زدن

خرید رفتن

کافی شاپ رفتن

اما خوبه که روی خودمون کنترل داشته باشیم

خوبه که روی تصیم‌هایی که می‌گیریم تسلط داشته باشیم

برای همه چیز وقت هست

سلامت مردم امروز از همه چیز مهم تره

پ.ن:امید از تراریومی‌که کادوی تولد بهش دادم عکس برام فرستاده

منم عکس روز اولش رو براش فرستادم

خدایی هیچ چیزی بدون تغییر نمی‌مونه

پ.ن:مواظب خرید‌هایی اینترنتی این روزها باشید

همه چیز رو قبل استفاده بشورید

پ.ن: از خیلی‌ها بی خبرم

کجایید؟؟

حالتون خوبه؟؟

عسل خوبی؟؟

ستاره کجایی؟؟

بازدید : 397
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 3:47
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

گاهی وقتا وسط حرف زدن‌هامون هر دو می‌خندیم

منو امید‌ی اخلاق مشترک داریم

خوشمون نمیاد کسی نصیحتمون کنه

بعضی وقتا‌ی لحظه مکث می‌کنیم

یادمون می‌افته که طرف مقابل از شنیدن نصیحت دل خوشی نداره

با خنده موضوع رو عوض می‌کنیم و اینکه یادم رفت نباید نصیحتت کنم

پس همین اول بگم که قصدم نصیحت کردن هیچکس نیست

قصدم نسخه پیچیدن

استرس وارد کردن

و بزرگ جلوه دارن شرایط نیست

به قول قدیمی‌ها آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است

اصلا بذارید اینجوری بگم

من برای خودم‌ی تصمیم‌هایی گرفتم

اول اینکه تا همین الان و این لحظه که سالمم و خانوادم سالم هستن خداروشکر سپاس میگم

شکر و سپاسم رو متمرکز کردم روی انرژی منفی اطرافم

در کنارش تسلیم هستم در برابر خواست خدا

هر چی اون رقم بزنه رو می‌پذیرم

سخته ولی به آرامش بعدش میارزه

دوم اینکه سعی میکنم انرژیم رو ذخیره کنم برای روزهای آینده

وا دادن و افسرده شدن همیشه آسون ترین راهه

اما من راه سخت رو انتخاب میکنم

احتمال اینکه روزهای سخت در انتظارمون باشه بیشتره

دو هفته خونه موندن رو میشه تحمل کرد

اما بعدش چی؟؟

و اما سومی‌روی کارت خودم و مامان کاملا حساب شده برنامه ریزی میکنم

تو گروه دوستام خیلی غمگین بودن

هزینه‌های خرید عیدشون رو داده بودن مواد ضد عفونی

و مواد شوینده

دل گرفته بودن

خداروشکر که پولی داشتن برای خرید این مواد

خداروشکر که به جای هزینه درمان.. هزینه برای پیشگیری کردن

خداروشکر که سالم هستن

خداروشکر که می‌تونن نق بزنن

بازدید : 441
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 8:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، یا ، ، ،

، ،
،
																				
،
،

، ، ،

بازدید : 624
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 0:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

روزهای کرونایی دارن سپری میشن

با وجود حبس خانگی

با وجود اینکه بهترین روزهای سال رو نمی‌تونم با خیال راحت زندگی کنم

اما باز هم روزها برای من زود میگذرن

این بین باید با مامانی که هر صبح و عصر بیرون بوده

سر و کله بزنم

چند روز اول خیلی سختش بود

اما کم کم بهتر شده

مامانم به شدت نگران بابا و داداشه

با بابا صحبت کردیم که جدا از داداش باشه

داداش همچنان سر کار میره

و این برای بابا خطرناکه

خداروشکر جدا شدن که دیگه با داداش تماس نداشته باشه

تا جایی که من از حرف‌های مختلف متوجه شدم

فقط خانواده‌هایی که کل خانواده تو خونه بمونن

در معرض خطر ابتلا نیستن

خدا خودش به همه رحم کنه

خبر‌ها که فقط گیج میکنن منو

چرا مثلا‌ی شهر که آمار فوتی بالا نیست تدابیر سخت تر انجام میده

اما‌ی شهر بزرگتر و پر جمعیت تر نه!!

یعنی هر شهری برای خودش تصمیم می‌گیره؟

چقدر بد

کاش اینطوری نبود

همین تصمیمات و واکنش‌های متفاوت دلیل اصلی خیلی از شایعه‌هاست

اگر همه شهر‌ها‌ی روند رو پیش می‌بردن اینجوری شایعه‌‌‌ای پخش نمی‌شد

ح ر‌ی ر چ‌ی رو بگو!!!

بابا شما نمی‌تونید از خودتون مراقبت کنید در مقابل ویروس

انتظار دارید ما به شما اعتماد کنیم؟؟

عقل هم خوب چیزیه به خدا

عرق ریختن و حال خرابش

سوژه شده تو کل دنیا

ی کارشناس خارجیه ویروس میگفت:

هر‌ی بیمار....ویروس رو به صد نفر منتقل میکنه

و همین طور اون صد نفر به آدم‌های دیگه

منتقل میکنن

پ.ن: خبر‌های خوبی از حال مادر دخترک نمیرسه

خیلی برای دخترک ناراحتم

پ.ن:من از بازماندگان سارس سال 87 هستم

بدترین بیماری زندگیم بود

دردی که اون موقع کشیدم رو محاله یادم بره

بازدید : 1132
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 12:13
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

دوستان خوبم

چند بار تا الان اینجا نوشتم

ولی باز هم میگم

به هیچ وجه مواد غذایی باز خرید نکنید

نان

آجیل

قند و شکر فله ای

و هر چیزی که تو مغازه‌ها باز هست

مواد غذایی بسته بندی شدی رو

بعد از خرید

حسابی بشورید

با هر سطحی که تماس دادید ضد عفونی کنید

حتی بسته‌های بیسکوییت رو بشورید

اگر تو خونه هیچی برای ضد عفونی ندارید

از اسپری خوشبو کننده استفاده کنید

ی درصد خیلی کمی‌الکل دارن

اسپری رو روی پنبه اسپری کنید و بعد استفاده کنید

خیلی عالی نیست ولی از هیچی بهتره

از رفت و آمد‌های خونه مامانم و خونه مامانش و خاله و دایی پرهیز کنید

اگر بچه کوچیک دارید یا تو خانواده بچه زیر پانزده سال دارید

به هیچ وجه رفت و آمد نداشته باشید

بچه‌ها به شدت ناقل هستن

اگر از داروخانه خرید می‌کنید

تمام داروهای خریده شده رو بشورید بعد استفاده کنید

پ.ن: هیچ بخش دولتی در اصفهان پخش ماسک انجام نمیده

دیروز با خاله دومی‌حرف میزدم

خاله میگفت مردم دیوونمون کردن

چون انگار تی وی حرف‌هایی زده که عمل نکرده!

اگر اطلاعی از پخش ماسک دارید به بقیه اطلاع بدید

هر چند ماسک خیلی تاثیر نداره

پ.ن: فکر کنم می‌دونید که من دسترسی خوبی به اخبار دقیق و اتفاق‌های پزشکی دارم'

پس لطفا حرفام رو جدی بگیرید

تا آخر این هفته تا جایی که می‌تونید از خونه بیرون نرید

بچه‌ها مدرسه نباید برن به هیچ وجه

مهمونی نرید و مهمان منزلتون نیاد

هر روز بعد از رسیدن به خونه اولین کاری که می‌کنید دوش گرفتن باشه

تمام لباس‌های بیرون رو بشورید

وسایل بیرون مثل کیف رو ضد عفونی کنید

پ.ن:

مدرسه و دانشگاه‌هایی که تعطیل شدن

برای کم کردن سطح رفت و آمد در شهر‌هاست

نه برای بیرون رفتن و سفر رفتن

و مهمونی رفتن

بازدید : 556
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 3:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

کاش می‌شد زندگی عادیمون رو پس بگیریم

مثلا برگردیم به ده سال پیش

چقدر اون موقع‌ها خوشبخت بودیم

نبودیم؟

یعنی ده سال دیگه حسرت امروزمون رو می‌خوریم؟

یعنی زندگیمون ده سال بعد چطور پیش میره

داریم زندگی می‌کنیم

اصلا انگار عادت کردیم

به اینکه استرس‌ی سهمی‌تو زندگیمون داشته باشه

شاید‌ی روز‌ی جایی وقتی این استرسه نباشه

تازه بفهمیم چه روزهایی رو داشتیم

زمانی که این فرصت رو پیدا کنیم که از بیرون با‌ی دید دیگه به زندگی و این روزهامون نگاه کنیم

صبح بیدار شدم و گوشیم رو چک کردم

دیدم شوهر خاله سومی‌کلی فیلم و عکس و پیام فرستاده

خوب این روزها ماجرای کرونا‌ی جوری جوک و تفریح هم شده

اینجوریه که تو کشور ما هر اتفاقی می‌افته

ی سری‌ها اول میگن تو رو خدا با این موضوع شوخی نکنید!!!

ی عکس هم از هنر آشپزیش برام فرستاده بود

(وسط عکس رو برام پیام نوشته بود که پاک کردم)

قلب من بدون نقاب

این آش ماسوا هست

نمیدونم تا حالا خوردید یا نه

ی آش محلیه

من تا حالا نخوردم

یکی از دوستای شوهر خاله یادش داده

حالا باید‌ی سرچ کنم ببینم برای کجاست و چطور درست میشه

شاید هم زنگ زدم به شوهر خاله و گفتم سری بعد فیلم بگیره از آشپزیش

و برام بفرسته

هر چقدر خالم بی حوصله است شوهر خالم حوصله داره

و آب تو دلش تکون نمی‌خوره

بیدار شدم .......دیدم بله انگار یکم مریض شدم

شب قبلش یکم لرز داشتم و گلو درد

البته خیلی جزیی بود و‌ی لحظه خوب بودم و‌ی لحظه بر می‌گشت

دیگه خودم رو بستم به قرص و دارو و تقویتی و دمنوش و فرنی

چیز خاصی نیست و زود خوب میشم

برای ناهار دیروز کتلت درست کرده بودم

قلب من بدون نقاب

دیگه نمی‌شد امروز هم کتلت بخورم

(مامانم تو کتلت سبزی خشک میزنه من برام فرقی نداره

یعنی بدم نمیاد ولی ظاهر کتلت‌ها به نظرم خیلی بد میشه

ی جوری تیره میشه

این سری نصفش رو فقط سبزی زدم)

لوبیا پلو درست کردم

ظهر یکم خوابیدم ..... شب قبل درست نخوابیده بودم

حسابی خوابم می‌اومد

دو تا چهار خوابیدم و این یعنی واقعا مریض شدم

فکر کنم دیروز که بالکن رو شستم سرما خوردم

کلی درگیر بالکن بودم

ما کلی گل داریم تو بالکن

تا گلدون‌ها رو جابه جا کنم و بشورم و زیر گلدونی‌ها رو بشورم

دو ساعتی وقتم رو گرفت

حتی لباس گرم پوشیده بودم با اینکه هوا خوب بود

ولی انگار کار خودش رو کرده دیگه!


عصر که بیدار شدم دوباره دمنوش خوردم و بعدش

رفتم برای خونه خرید کردم

بیشتر از چیزی که نیاز بود خریدم

اول اینکه چون وسیله ندارم

نمی‌تونم هی برم بیرون و بیام

برای همین سخت نگرفتم و خیلی چیزا رو خرید کردم

البته سوپر نزدیک خونه بزرگه و همه چیز هم داره

خرید‌ها رو برام آوردن تا دم خونه

همه رو شستم و تمیز کردم

ی نظمی‌هم به خونه دادم

الان هم به استاد جان پیام دادم که فردا نمیام دانشگاه

ی هفته‌‌‌ای باید صبر کرد تا مشخص بشه اوضاع چطوره

مامان امروز زنگ زد به داداش که ما عید نمیایم تهران

بعد از اون طرف همه زنگ میزنن به ما که شما چرا دور هستید از هم تو این شرایط

مامانم هم برگشت گفت هر کس هر جا هست همون جا بمونه بهتره

تا اینکه تو راه باشیم و این وسط اتفاقی بیوفته

دلم بیرون می‌خواد

این روزها هوای اصفهان واقعا عالیه

قلب من بدون نقاب

بازدید : 795
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 3:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

بچه‌ها چکار می‌کنید

لطفا از اوضاع احوالتون بگید

تو شهر‌های شما چه خبره؟؟

من باید برم برای خونه خرید کنم از سوپر

ولی بیرون نرفتم هنوز

خیلی مواظب خودتون باشید

من این هفته دانشگاه نمیرم

پ.ن: خاله اولی چند روزه نذاشته بچه‌ها بیرون برن

دیروز زنگ زد به مامان

خاله جان گفتن که تا جایی که می‌تونید خرید مواد غذایی باز انجام ندید

مثلا نان و..

کنسرو و بیسکوییت و مواد غذایی بسته بندی منصرف کنید

حتی گفته بودن از آسانسور استفاده نکنید تو ساختمون

پ.ن: تا جایی که می‌تونید جاهای شلوغ نرید

اگر پدر مادر مسن دارید و همین طور نوه‌های کوچیک یا بچه کوچیک

سعی کنید چند وقت دور باشید

چون این ویروس متاسفانه روی افراد مسن بیشتر فعال هست

و از بچه‌ها به سرعت منتقل میشه به مسن تر‌ها

پ.ن: مامان میگه میخواستم قبل عید‌ی کلاس ثبت نام کنم

میگم مامان جان

بذار دوران محکومیت ما تموم بشه

هر کلاسی خواستی برو

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 15
  • بازدید کننده امروز : 14
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 11
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 1528
  • بازدید سال : 4538
  • بازدید کلی : 83102
  • کدهای اختصاصی