loading...

قلب من بدون نقاب

روزانه نویسی

بازدید : 737
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 19:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

مامان‌ی لیست غذا نوشته برای خونه پدری

اول و آخر و وسط لیست غذاهای مود علاقه داداش و باباست

داداشم که زیاد نمی‌مونه خونه پدری

نهایت سه روز

روز اول فسنجان ( بابا بلد نیست درست کنه..داداش هم که اصلا غذا درست

نمی‌کنه!!.. پس خیلی وقته نخوردن! ...بر گرفته از مکالمات مامان با خودش)

روز دوم قورمه سبزی( بابات قورمه سبزی‌هاش خوب نمیشه...بچم خیلی وقته‌ی غذای درست و حسابی نخورده!! :)))) طفلک بابام این همه صبوری کن و بشور و بپز..اون هم برای چند سال...تازه اهل نق زدن هم نباشی)

روز سوم پیتزا( بچم فقط سه روز می‌مونه..کلی غذا میخواستم براش درست کنم)

و این داستان ادامه دارد!

داداش طفلک آنقدر این چند سال غذای کارخونه خورده..کلا ذائقه اش

رو از دست داده

یعنی غذای یخ رو چنان با اشتها میخوره...غذای گرم بذاری سر سفره

کلی صبر میکنه تا یخ کنه:))

مامان به من سپرده چند تا خوراکی خونگی برای بابا و داداش درست کنم

منم شیر شدم

پاشدم بستنی زعفرانی سنتی درست کردم

آنقدر هم خوب شد...عشق کردم:))

قلب من بدون نقاب

یادم نیست دستورش رو براتون گذاشتم با بقیه دستور‌ها یا نه

این بستنی رو کلاس کافی شاپ یاد گرفتم

خدایی دستورش عالیه

با بستنی بیرون هیچ فرقی نداره

و مهم اینکه بستنی ساز نمی‌خواد

و اما در مورد داداش براتون بگم

یادتون باشه سال گذشته براتون گفتم که بابا همه چیز رو به نام من کرده بود

قرار بود عید با بابا و داداش و حتی مامان صحبت کنم

که ماجرای کرونا پیش اومد و منو مامان اصلا تهران نرفتیم

گذشت تا اینکه بابا تلفنی گفت که میخواسته با داداش صحبت کنه

و بگه که صلاح رو در این دیدم که همه چیز به نام بهی باشه

اما همون اول صحبت و مقدمه چینی بابا

داداش به بابا گفته که بهتره خونم رو به نام بهی بزنم

و از وقتی خونه رو عوض کردم و وسیله خریدم برای خونه

همکارها ولم نمی‌کنن و هر روز خواسته‌های عجیب غریب دارن

چند تا از همکاران هم که مورد پیشنهاد دادن

یا می‌خواستن قرار بی خبر جور کنن که داداش کسی رو ببینه

داداش گفته میخوام خونه رو بزنم به نام بهی

خوب من اولش که بابا تعریف کرد

گفتم چه کاریه که بخواد خونه رو به نام من بکنه

و الکی بگه خونه رو به نام خواهرم کردم و ...

بابا میگفت که یکی از همکار‌های مسن داداش که مدیر بخش مالیه

کلی آمار داداش رو بیرون کشیده!!!

و به داداش پیشنهاد داده با‌ی خانمی‌از بستگانش ازدواج کنه

خلاصه که انگار این آمار بیرون کشیدن از اداره ثبت املاک... بابا و داداش

رو یکم نگران کرده!!

به نظر من که باید بیخیال باشن

ولی بابا نگران شده

خلاصه که بابا میگفت من بهتر میدونم و کسی نباید ناراحت بشه از این تصمیم

چون من صلاح شما سه نفر رو میخوام!

مامانم این وسط چکار میکنه؟؟

میخواد برای داداشم زن بگیره:))))

شوخی هم نداره اصلا

داداشم برسه ...مامان حرف ازدواج رو پیش می‌کشه حتما

تازه فقط حرفش نیست..میخواد داداش رو تشویق کنه به ازدواج!!

پ.ن: قاشق اسکوپ رو بسته بندی کردم و دم دست نبود

خیلی زشت شده :))

پ.ن: قبل تر‌ها نوشته بودم که عمو جان دخترش رو پیشنهاد داد برای داداش

بعدش یکی دیگه از دختر عمو‌هام رو پیشنهاد داد

خواهر دوست داداش..ی دختر خیلی خوبه که ما سالها خونه پدری با این

خانواده همسایه بودیم و شناخت داریم

و ...

این سالها کلی مورد به داداش پیشنهاد دادن

مامان بابام سکوت بودن

نه حرفی زدن..نه مخالفتی و نه موافقتی

در مورد ازدواج با داداش حرف میزدن..ولی اصرار نبود

چون داداش چند بار گفته که نمی‌خواد ازدواج کنه

بعد ماجرای جدایی من که دیگه بدتر شد این گارد گرفتنش

بازدید : 846
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 19:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

تو این چند ماهه کرونایی..هر وقت تو خونه بادام زمینی داشتیم

مامان حوصلش سر نمی‌رفت

بعضی روزها حتی تا سه چهار بسته هم میخوره:)))

برعکس مامان من اصلا بادام زمینی دوست ندارم

یعنی تا عشق جانه بادام مونده ..کی میره سراغ بادام زمینی

دو سال پیش مامان بادام زمینی سرکه‌‌‌ای میخورد

بعد با نمکی آشنا شد ...و سرکه‌‌‌ای رو رها کرد:))

رفتم خرید

بسته بادام زمینی از دو تومن شده سه تومن

برای مامان کلی خرید کردم که این مدت داشته باشه

اومدم خونه

همه رو شستم

خشک کردم!

خیلی شیک تو ظرف ریختم برای مامان آوردم

تهش که نوش جان کرده

میگم چطور بود؟؟ مثل همیشه بود؟؟

میگه ...اره دستت درد نکنه

میگم سه تومن شده!!

میگه دیدم چقدر بد مزه شده!!

دو تومنی‌ها خوشمزه تر بود:))

خوب من از قبلی‌ها نخوردم که ببینم واقعا بدتر شده یا نه:))

یعنی روم به دیفال:))) ما ابرو نداریم پیش سوپری محل:))

میدونه ما دو نفر هستیم

این همه هله هولهمیخوریم

امروز آنقدر خرید کردم با تعجب به خرید‌ها نگاه می‌کرد

میخواستم بگم روز آخره:))) دیگه خجالت نداریم:))

از خوراکی‌ها عکس گرفتم فرستادم برای داداش

میگم راستش رو بگو خوراکی برام چی خریدی؟؟

(داداشم میدونه من عاشق هله هولههستم حتما برام خوراکی میاره)

نوشته: هیچ!

بازدید : 748
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 14:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

با مامان یکم روابطمون از شکل عادی خارج شده

یعنی من از هر دری میرم نمیشه

صبوری

سکوت

صحبت کردن

بی خیالی

فقط هی میگم پدر مادرش چه صبری داشتن وقتی مامان بچه بوده:)))

نمیدونم!

شاید ما زیادی به بابا رفتیم

منظورم منو داداشه

یا مثلا میگم بابا خیلی دل به دل مامان داده

این شده که الان من به‌ی بن بست ذهنی رسیدم

مامان میدونه و اعتراف میکنه که باید‌ی سری چیز‌های ساده رو رعایت کنه

ولی نمی‌کنه!!

دیروز نشستم با مامان‌ی دل سیر حرف زدم

واقعا ما شبیه هم نیستیم

اینکه من‌ی روز عادی هفت صبح بعد صبحانه..یخچال رو مرتب می‌کنم

و تا ساعت یازده تو اتاقم هستم

ساعت یازده که میام تو آشپزخونه که‌ی چیزی درست کنم

می‌بینم یخچال به بدترین شکل ممکن..کثیف و بهم ریخته است

کل انرژیم گرفته میشه

اصلا میخوای آدم‌های منظم رو شکنجه بدی

نظم زندگیشون رو بهم بریز

خدا روزهای آینده رو بخیر بگذرونه:))

تعبیر خوابم رو پرسیدم

تعبیر خواب میگه : تصور امید از مانع و مشکلات بین ما با من فرق میکنه

از نظر امید مشکلات بین ما خیلی جزئی هستن

و قابل بر طرف شدن

کادوهایی که برای بابا و داداش به عنوان عیدی خریده بودم رو

کنار گذاشتم

با دو ماه تاخیر هدیه میدم امسال

اون روز که رفتم خرید و پلاستیک خریدم

یادم رفته پلاستیک بخرم برای لواشک

امسال خونه پدری ...ی لواشک عالی درست میکنم

از همین الان دلم خواست

بخاطر کرونا چند ماهه مادربزرگم رو ندیدم

خاله‌ها و دایی رو هم همین طور

حتی نمی‌تونیم بریم خدا حافظی کنیم قبل رفتن

بابا و داداش چند روز دیگه میرسن

باید در مورد اون موضوع مهم حرف بزنیم

من خیلی نگران بودم‌ی وقت داداشم ناراحت نشه

ولی خوب خود داداش حرف‌هایی زده به بابا که خیالم راحت شد

بازدید : 924
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 14:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

این گل خوشگل صبح‌ها باز میشه

قلب من بدون نقاب

قلب من بدون نقاب

در اولین فرصت حسابی خوشگلش میکنم

کلی شن رنگی رنگی دارم

فقط باید خاک مخصوص بخرم

ده روز دیگه بیشتر تو این خونه نیستیم

شمارش معکوس شروع شده

من قیمه‌های خیلی خوشمزه‌‌‌ای درست میکنم

به قول مامانم قیمه‌های بهی مثل قیمه‌های نذری میشه

میخوام برای افطاری قیمه درست کنم

شما چطور قیمه درست می‌کنید؟؟

ی اپلیکیشن سرگرم کننده پیدا کردم

قهوه که میخورم..عکس می‌گیرم ..می‌فرستم

بعد از‌ی مدت کوتاه جواب میده

آنقدر دقیق جواب داد که پاکش کردم

الان حس میکنم تو گوشیمه:))))

دیشب خواب دیدم‌ی خونه‌ی نا آشنا بودم

ی جایی شبیه آشپزخونه اپن داشت این خونه

من‌ی طرف اپن ایستاده بودم

امید با دخترک و مادر دخترک اومدن

من در واقعیت اصلا مادر دخترک رو ندیدم

فقط عکسش رو دیدم

تو خواب شبیه عکسی که دیده بودم..نبود

امید رو به من و پشت به دخترک و مادرش ایستاده بود

و اون دیوار اپن هم بین ما بود

تو خواب ...فکر می‌کردم چرا امید به دخترک و مادرش پشت کرده؟؟

چرا با اونا به سردی رفتار میکنه؟؟

صبح که بیدار شدم ...کلی به خوابم فکر کردم

به نظرم این خواب خیلی معنی میده

اون دیوار نیمه نصفه ( شبیه اپن) بین من و امید

اینکه امید رو به من و پشت به دخترک و مادرش ایستاده بود

بازدید : 1508
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

صبح شش و نیم بیدار شدم

خوابم خیلی کم شده

شب‌ها تا دیر وقت بیدارم

اگر خوابم ببره با سر و صدای همسایه‌ها بیدار میشم

یا مهمون دارن

یا از مهمونی بر می‌گردن

با وجود این همه کم خوابی...ولی خوابم نمیاد اصلا

آماده شدم و اسنپ گرفتم برای بانک

یکم رعایت کرده بودن که مردم هجوم نیارن

صندلی‌ها رو بیرون چیده بودن

از ساعت هفت و نیم اسم صدا میزدن

من فکر کردم حالا هفت و نیم برسم ...چقدر خوبه و اولین نفر هستم

ی پنجاه نفری جلوتر از من نوبت گرفته بودن

ی نفر بیرون می‌اومد

ی نفر رو صدا میزدن

باز من ساده!!! فکر کردم داخل بانک هیچکس نیست و خلوته

نزدیک نه نوبتم شد

رفتم داخل و دیدم وای چقدر شلوغه

همه هجوم آورده بودن برای بیرون کشیدن طلاها

اکثرا هم آقایون اومده بودن

با این جریان بورس

اکثر مردم ...خونه ...طلا..ماشین فروختن برای خرید سهام

حالا باید دید که اوضاع چطور پیش میره

هر چند خیلی از کارشناس‌های داخلی گفته بودن به هیچ وجه

برای خریدن سهام مردم اموالشون رو نفروشن

ولی خوب دیگه هر کس‌ی جوری فکر میکنه

باید دید بعد از این چی میشه

طلا‌هام رو گرفتم و اومدم بیرون

بعد هم اسنپ گرفتم و رسیدم خونه

خیلی خوب بود این چند سال طلاها بانک بود و خیالم راحت

وسایلم رو گذاشتم خونه و دوباره اومدم بیرون که خرید کنم

ی مقدار چسب کتاب و پلاستیک محافظ می‌خواستم

نزدیک خونه‌ی مغازه هست

از همون خرید کردم ...خداروشکر هر چیزی که میخواستم داشت

چند ماهه شیرینی نخریدم

واقعا دلم شیرینی میخواد

آنقدر در طول روز کار انجام میدم

که دیگه وقت نمی‌کنم‌ی شیرینی یا کیک درست کنم

به مامان میگم کاش شیرینی خشک بخرم و بذارم‌ی چند روز بمونه

بعد استفاده کنیم

برچسب ها
بازدید : 493
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 5:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

آخرین بار سال ۹۵ دکتر رفته بودم

و با رفتن از اصفهان دیگه هیچ جوری دسترسی به این دکترم نداشتم

میخواستم نوار قلب انجام بدم مطب دکتر

و از دکتر بخوام که‌ی دکتر تهران به من معرفی کنه

تا جایی که بعد این همه سال یادم بود

دکتر عصر‌ها مطب می‌اومد

اولین نوبت رو ساعت چهار میداد منشی ولی دکتر

از پنج مریض ویزیت می‌کرد

و اینکه درسته تلفنی نوبت می‌داد منشی

ولی فقط روز رو مشخص می‌کرد و دیگه تایم نوبتت بستگی

به این داره که کی اول میرسه

یکشنبه هفته قبل زنگ زدم مطب

شماره مطب رو خداروشکر تو گوشی قبلیم داشتم

منشی برای دوشنبه این هفته نوبت داد

یعنی حدود نه روز بعد

گفت ساعت چهار اینجا باش

هی می‌پرسید باتری داری؟؟؟

این دکتر فوق تخصص آریتمی‌داره

دوست‌های قدیمی‌شاید یادشون باشه

سال ۹۴ من درگیر‌ی بیماری قدیمی‌شدم

چند بار دکتر رفتم و دکتر عوض کردم تا بالاخره این دکتر رو پیدا کردم

بقیه که فقط الکی اکو و تست ورزش گرفتن

و داروهایی تجویز کردن که حالم بدتر شد

سال ۹۴ شروع کردم به دارو خوردن

روزی دو تا قرص...تا حدود یک سال و نیم بعد

البته نظر دکتر این بود که عمل کنم

که قبول نکردم و با دارو سر کردم

خیلی طول کشید تا حالم بهتر بشه..دفعه قبل تر!! سال ۸۳ با قرص خوب شده بودم

امید داشتم این بار هم با قرص خوب بشم

امروز که رفتم دکتر و منتظر شدم که برم داخل

کلی اون روز‌ها یادم افتاد

اون زمان با آقای همکار تازه آشنا شده بودم

به خانم ع زنگ میزدم

خانم ع به من گفته بود که با دارو حالت خوب میشه

و عمل نیاز نداری

خداروشکر این حرفش درست بود:)))

آها یاد اون دکتر هم افتادم که شمارش رو نوشت رو دفترچه بیمه من!!

همون که دوست خانوادگی خاله دومی‌اینا بود

الان فکر میکنم چقدر اون زمان من آروم بودم:)))

به قول بعضی‌ها!! خانم بودم

ولی من میگم این خانمی‌نیست

اینکه‌ی نفر شرایط و زمان و جایگاهش رو فراموش کنه

و گستاخی کنه ...رو نه با عصبانیت و بی ادبی

بلکه با‌ی جواب درست و دندان شکن باید پاسخ داد

درواقع سکوت اون زمان من نشون میده

چقدر در این مورد کسب مهارتم ضعیف بوده

به هر حال گذشت و تجربه شد

من قبل چهار رسیدم مطب

سه نفر قبل من رسیده بودن

نوار قلب دادم

عذاب الیم بود:))

دلم میخواست بعدش‌ی شیشه الکل خالی کنم روی تمام تنم و لباس‌هام

فقط دستکشم رو عوض کردم

به خودم هی میگفتم طاقت بیار:))))

دکتر پنج اومد

مطب هم در حال انفجار

البته که به همه ما تلفنی گفته بود بدون ماسک و دستکش کسی رو راه نمیده

ولی خوب همه کلافه شده بودیم... با ماسک.... اون همه انتظار

من پنج و نیم رفتم داخل

خداروشکر نوار قلبم خوب بود

دکتر معاینه کرد و گفت مشکلی نیست

ی دکتر تهران معرفی کرد و از من خواست هر شش ماه‌ی بار ویزیت بشم

به قول مامان.... بهی بعد همه این‌ها

آفرین به قلبت که سالم مونده:))

پ.ن: خیلی از تاریخ چکاب سونو کبدم گذشته

ولی خیلی اذیت شدم تو مطلب دکتر قلب

با اینکه همه ماسک داشتن و دستکش

بین صندلی‌ها فاصله بود

ولی اصلا دلم نمی‌خواد دوباره تکرار بشه

پ.ن: با‌ی نوبت دهی درست و سر تایم اومدن دکتر می‌شد

از جمع شدن این تعداد بیمار قلبی و مسن

تو این روزهای پر خطر جلوگیری کرد

پ.ن: اون زمان که با مرحوم آشنا شدم

پیش خودم فکر می‌کردم اووووووه حالا مریضی من چقدر خطرناکه!!!

نگو بقیه مریضی از نوع روحی و روانی بسیار دارن!!!

و این بیماری‌های جسمی‌در مقابلش هیچه

بازدید : 501
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

۱- یکی از کاکتوس‌ها گل کرده

صبح‌ها گل‌ها باز میشن و عصر‌ها بسته

گل‌های صورتی

من عاشق گل‌های کوچولوی کاکتوس‌ها هستم

همیشه وقت خرید بین تمام گل‌ها می‌گردم و کاکتوسی رو انتخاب میکنم

که غنچه‌های ریز و کوچولو داشته باشه

ناگفته نماند!!! که حسابی هم زخمی‌میشم و خار میره تو دستم

چند روز بعد غنچه‌ها باز میشن و با خودشون کلی حس خوب می‌پاشن تو خونه

۲- اگر از من بپرسن که بابا چه ویژگی مثبت خوبی داره؟

می‌تونم کلی ویژگی عالی رو پشت سر هم بگم

اما اگر بپرسن کدوم ویژگی اخلاقی بابا رو بیشتر دوست دارم؟

میگم ....اینکه بابا هر کاری رو قبل از اینکه بگی انجام میده

اگر قرار باشه بابا برای من کاری انجام بده

قبل از اینکه بگم ...بابا انجام داده

یا حتی اگر شرایط طوری بوده که باید خواستم رو بگم تا بابا متوجه بشه

همون لحظه به بهترین شکل ممکن جواب داده و در کمترین زمان برام انجام داده

ی جوری که می‌تونم بگم بابام هیچ وقت ( این هیچ وقت خیلی برای من مهمه)

کاری رو برای من دیر انجام نداده و همیشه از هر کاری که بابا برام انجام داده

لذت بردم...

دو روز گذشته بابا واقعا در حق من لطف کرد

میگم لطف...چون بیشتر از حد توانش برام انجام داد

پدر ...مادر‌ها تا‌ی جایی و حدی می‌تونن حتی بچه‌های خودشون رو ساپورت عاطفی کنن..به هر حال اونا‌ی نسل متفاوت هستن...اندازه ما سرشون تو گوشی و اینترنت نبوده ...خیلی سخته که از دید ما به زندگی نگاه کنن

اگر این کارو میکنن...اگر بیشتر از حد توانایی و صبرشون...برای ما صرف می‌کنن

واقعا میشه لطف از نظر من

همه‌ی حرفم اینه بابا خیلی قشنگبلده محبت کنه

و این خیلی قشنگرو پدر مادرش به بابا یاد دادن

یعنی این خیلی قشنگرو بابا تو زندگیش تجربه کرده

حس کرده

ی بار الهه اون زمان که با مرحوم مشکل داشتم

می‌گفت مرحوم واقعا به تو محبت داره و مشخصه که دوستت داره

الان که بعد دو سال به حرف الهه دوباره فکر میکنم

نظرم اینه که جنس محبت‌ها فرق داره

بابا منو بد جور!!! عادت داده به محبت به موقع

خمیر شخصیت من اینجوری شکل گرفته

۳-امید عکس‌ی خونه برام فرستاده

حالا که دیگه دخترک با امید زندگی میکنه

پدر و دختر به فکر عوض کردن خونه افتادن

میگه بذار خودم بگم کجای خونه رو بیشتر دوست داشتی

بالکن و پنجره‌ها

بازدید : 1203
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 18:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

امروز آقاهه لطف کرد اومد تا دم خونه

در رو براش باز کردم و چند تا کارتن رو برام گذاشت تو پارکینگ

گفت تعداد زیادی کارتن این سایزی داره

تشکر کردم و گفتم یکم بعد میام برای حساب کردن

کارتن‌ها همون اندازه‌‌‌ای بود که میخواستم

جای کیک وانیلی!!

لباس پوشیدم و رفتم سوپری تا حساب کتاب کنم

دوست مامان...خاله مجید داشت خرید می‌کرد

سلام و احوال پرسی کردم

مامان تو گروه دوستاش گفته بود که ما داریم از اصفهان میریم

خاله مجید در مورد جا به جایی پرسید و اینکه اگر کاری دارید بگو

آقای سوپری متوجه حرفای ما شد و ابراز!! ناراحتی که نه بمونید نرید!!

خوب من خیلی خوشحالم که دارم میرم

کمترین دلیلش اینه که به‌ی تغییر و تحول اساسی زندگیم نیاز داره

همیشه عاشق جا به جایی بودم و این جا به جایی‌ها تو هر دوره ای

از زندگیم کلی هیجان و انرژی به زندگیم وارد کرده

کارتن‌ها رو حساب کردم و خاله مجید هم خریدش تموم شد

با هم برگشتیم سمت خونه

خاله مجید خیلی مستقیم پرسید که چرا با مجید بیشتر آشنا نشدم؟

تو لحنش‌ی جور انگار متوجه شرایط طرف مقابل نیستی بود!!

قبول!! مجید در ظاهر !!!!! شرایط خوبی داره

موقعیت اجتماعی خوب

تحصیلات خوب

ظاهر و قیافه به نسبت خوب

خانواده‌‌‌ای که در برخورد اول خوب به نظر میرسن

اما...

از نظر من مجید هنوز آنقدر از نظر سن عاطفی...احساسی..و شخصیتی بزرگ نشده که بخواد ازدواج کنه

یعنی کنار تمام ویژگی‌های خوبی که داره ...هزار تا ویژگی دیگه هم اگر قرار بدم

اصل موضوع عوض نمیشه

وقتی کسی زمان ازدواجش نرسیده ...یعنی نرسیده!

خوب چطور میشه اینا رو برای خالش توضیح داد؟؟

فقط گفتم ما مناسب هم نیستیم و آنقدر این موضوع واضح بود که صلاح رو در این دیدم که وقت همدیگه رو تلف نکنیم

پ.ن: زندگی امروز ما دیگه زندگی چند سال پیش نیست

سختی‌ها

مشکلات

روزهای پر تنش

آدم‌های قوی رو قوی تر میکنه و آدم‌های ضعیف رو ضعیف تر

بازدید : 418
جمعه 18 ارديبهشت 1399 زمان : 18:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

قلب من بدون نقاب

قلب من بدون نقاب

قلب من بدون نقاب

پ.ن: آنقدر خسته ام که فقط‌ی ماساژ حسابی می‌تونه حالم رو جا بیاره

پ.ن: از صبح شش بار جواب آیفون دادم

آنقدر مشتری برای خونه ما و طبقه دومی‌زیاده که خیلی شانس بیارم

تا پنجم بتونم بمونم:)))

پ.ن:تولد دایی کوچیکه بود دو روز پیش

پول کادو دادم

واریزی نه حتی کارت هدیه

پ.ن: من‌ی اخلاق بدی دارم دوست ندارم تو جمع دوستانه

در مورد اطلاعات رشتم حرف بزنم ( مدرکش همین وبلاگ)

گروه دوستانه از اسمش مشخصه

جای حرفای دوستانه

درد و دل کردن‌های خانومانه

بگو و بخنده

چند بار اینو به بچه‌ها گفته بودم

حتی گفته بودم که این اخلاق بد من فقط شامل گروه‌های دوستانه میشه

و با بقیه دوستان همکلاسی و دانشگاهی راحت حرف میزنم

بهشون بر خورد!!!

خلاصه کوتاه اومدم

به نظر من ۹۰ درصد کتاب‌های مثبت اندیشی پایه علمی‌درستی ندارن

خوب اینکه من هی بیام تو‌ی گروه دوستانه بگم این غلطه

این پایه علمی‌نداره

این کج فهمیه!!

کلاس درس که نیست؟؟؟ هست؟؟

شاید به نظر برسه که باید توضیح داد و اطلاعات رو با بقیه شریک شد

ولی به نظر من فقط‌ی کتاب خوب..ی نگاه درست..ی منطق علمی...می‌تونه جای همه این بحث‌ها و بالا پایین کردن‌هارو پر کنه

چقدر دلم میخواد‌ی روز همچین کتابی بنویسم

ی داستان روان و ساده..

پ.ن: کتابی که قرار بود سال ۹۸ بنویسم تموم شده

اما هنوز جا داره برای اصلاح و ویرایش

آنقدر دلم میخواد یکی بخونه و نظرش رو بگه

ولی کی؟؟

گاهی به سرم میزنه که ترجمه کنم دست نوشته‌هام رو

بعد بفرستم برای کسی

بخونه

نظرش رو بگه

حتی فکر کردن بهش قشنگه

پ.ن: دلم برای امید خیلی تنگ شده

برچسب ها
بازدید : 841
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 13:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

مامان بخاطر کمر دردش اصلا نمی‌تونه کاری انجام بده

حتی وسایل شخصی و سبک مامان رو خودم جا به جا می‌کنم

ولی همین که کمک می‌داد و می‌گفت چی رو میخواد و چی رو نمی‌خواد

کلی کمک بود

ی مقدار زیادی از وسیله‌ها و لباس‌ها رو نمی‌خواست

ی لیست بلند بالا هم خرید داره که میخواد قبل از اینکه از اصفهان بریم

انجام بده...چند تا دکتر باید بره ...خلاصه که کلی کار داریم

بعد از اینکه همسایه طبقه دوم اسباب کشی کرد

یکم دست من باز شد

ی سری کارتن گذاشتم بیرون و بعد وسایل رو داخلش چیدم و چسب زدم

بیرون واحد ما و تو پا گرد‌ی فضای خیلی بزرگ هست و میشه که استفاده کنیم

ولی بخاطر اسباب کشی بالایی‌ها هیچ چیزی بیرون نذاشته بودم

هم اینکه سر راه نباشه کارتن‌ها

و دیگه اینکه بخاطر کرونا ..چون اسباب کشی چند روز طول کشید و اینا هی اومدن و رفتن از راه پله‌ها

بعد از تموم شدن کارشون

همه جا رو اسپری الکل زدم و فرداش وسایل رو بیرون بردم

یکم کارم نظم گرفت اینجوری

بعدش رفتم بالا و در انباری رو ضد عفونی کردم و‌ی بخشی از وسایل رو آوردم پایین

بین وسایلم کلی چیز پیدا کردم

اصلا یادم رفته بود این ظرف‌ها رو دارم

قلب من بدون نقاب

ی قابلمه هم یادم هست خریده بودم

روی هر کارتن نوشته بودم، که داخلش چی هست

ولی خوب کارتن‌های انباری خیلی سنگینه و پارسال کسی کمک داد برای اینکه

جاشون بدم داخل انباری

هر چی نگاه کردم موفق نشدم کارتن رو پیدا کنم

حالا بعد تر شاید بهتر گشتم و پیداش کردم

بعد هر بار جمع کردن وسایل حتما دوش می‌گیرم

این مدت آنقدر که همسایه‌های ما رعایت نکردن و اصلا انگار نه انگار

باعث شد کار من و مامان خیلی سخت تر بشه

ولی خوب دیگه چیزی باقی نمونده که از دست این آدم‌های بی ملاحضه راحت بشیم

ی داستانی هم جناب آقای همسایه طبقه سومی‌سر ما و همسایه طبقه دوم در آورده این مدت که واقعا می‌مونی چی بگی اصلا

طبقه سومی‌مالک هستن (فقط واحد خودشون)

ما و طبقه دومی‌مستاجر

یعنی این آقا منبع درآمد برای خودش درست کرده از دو واحد دیگه

از روی قبض

از هزینه آسانسور

از هر چی که بگی!

زمانی که تازه اومده بودیم قبض خودش رو میداد به ما و قبض ما رو بر می‌داشت

مسلما ما که دو نفر هستیم در مقابل اونا حداقل قبضمون یک پنجم می‌اومد

مامان منم روی این چیزا حساس!!! شماره کنتور گاز و برق رو در آورد

و قبض ما رو پس گرفت!!

من هنوز اون موقع بنا رو گذاشتم بر اشتباه انسانی!!

گذشت تا اینکه دیدم سر قرار داد آسانسور هم این آقا داره کلک میزنه

هیچی زنگ زدم به آقایی که میاد برای چک ماهیانه

گفتم من همسایه آقای فلانی هستم ( ساختمان کناری)

و همسایه‌ها شماره شما رو دادن و گفتن کارتون خوبه

و خلاصه از زیر زبونش کشیدم که چند میگیری از آقای فلانی؟

گفت آنقدر قرار داد پارسال بوده و قرار داد امسال رو آنقدر نوشتیم و برای شما هم همین قدر میزنم

گفتم ولی آقای فلانی گفته تخفیف دادید و قرار داد رو آنقدر نوشتید

( زمانی که داشتم راه پله‌ها رو تمیز می‌کردم آقای آسانسوری اومد و قرار داد رو هماهنگ کرد با طبقه سومی..دقیق شنیدم مبلغی که آقای آسانسوری گفت و مبلغی که در نهایت توافق کردن)

گفت بله و آقای فلانی مشتری چند ساله شرکت ماست!

خلاصه بگم این آقا اگر قرار دادش با شرکت مثلا ماهی ۵۰ تومن بوده

از ما و طبقه دومی‌ماهی ۷۰ می‌گرفته

یعنی نه تنها خودش رو تو حساب کتاب وارد نمی‌کرده

بلکه‌ی چیزی هم به جیب میزده

بخاطر پولش نه بخاطر رفتار زشتش خیلی ناراحت شدم

چون اون مقدار مبلغ اضافه نه ما و طبقه دومی‌رو ورشکست میکنه

و نه طبقه سومی‌رو ثروتمند! ولی ..ولی بی اعتمادی ایجاد میکنه

حالا ما‌ی سال اینجا بودیم

طبقه دومی‌ها چند ساله اینجا بودن

و اصلا بنده‌های خدا به چیزی شک نکردن

جدا از همه این‌ها ما از پارکینگ استفاده نمی‌کردیم

همون روزهای اول از ما خواست پارکینگ رو بهش بدیم

ما هم دادیم..همزمان با لو رفتن موضوع آسانسور فهمیدم

پارکینگ ما رو کرایه می‌داده به یکی از همسایه‌ها

یعنی شما ببین از چه راه‌هایی بعضی‌ها پول در میارن

همسایه طبقه دومی‌که رفت

ما هم بالاخره دیر یا زود میریم

اما حتما زنگ‌میزنم به خانم طبقه دومی‌و ماجرا رو براش تعریف میکنم

حتی عقلانی به نظر میرسه که به صاحبخونه هم ماجرا رو بگم

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 11
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 1524
  • بازدید سال : 4534
  • بازدید کلی : 83098
  • کدهای اختصاصی