کلی حرف برای نوشتن دارم
از کدومش بگم؟؟
از صاحبخونهای که با آقای طبقه سومیمیخواستن کلک بزنن؟؟
از باربری که یادش رفته بود با ماشین حمل اسبابها هماهنگ کنه؟
از امید که هیچ جوری نشد برم ببینمش قبل رفتن
و ناراحتی امید...حرفایی که زد و دلم از این بد پیش رفتن ماجرا بدجور گرفت؟
از ماجرای اسباب کشی بخوام براتون تعریف کنم
کلی حرف و درد و دل دارم
این چند سال من بارها خونه جابه جا کردم
از آدمهای بدی که سر راهم قرار گرفتن اگر چشم پوشی کنم
فقط سه نفر رو دیدم که واقعا قصد کلک زدن...زرنگ بازی نداشتن
اولی آقای املاکی بود که واقعا این چند سال ...چندین بار درست کاری و راستگویی دیدم از این آقا
دومیصاحبخونه خونه قبلیم بود...همون آقایی که تعریف کردم از خوبیش و کلی در موردش پارسال نوشتم
سومی....آقای راننده کامیون..تمام این سالها من با این آقا جا به جا شدم
فکر میکنم هم سن و سال خودم باشه
فوق العاده مودب....دلسوز...و خوش بر خورد
فقط مشکل این بود که این آقا داخل شهر بار جا به جا میکرد
برای بیرون شهر فقط دو سه تا شهر خاص میره
برنامه ما این بود که ساعت ده از باربری بیان و طبق تجربهای که داشتم
میدونستم چون خیلی فرز هستن یک ساعته یا یک ساعت و نیم وسایل رو بار میزنن
بنابراین حدود یازده ما کار اصلیمون تموم میشد
صاحبخونه باید میاومد برای تسویه
ما هفت صبح بیدار شدیم و آماده بودیم
ی چند تا کار جزئی انجام دادیم تا هشت
ساعت نه زنگ زدم به باربری...اصلا یادش رفته بود هماهنگ کنه با ماشین
تمام ده روز گذشته من با این آقای مسئول در تماس بودم
یعنی وقتی ساعت نه زنگ زدم...قشنگ حس کردمی سطل آب ریختن رو سرش!!
ما که به این نتیجه رسیدیم ..اسباب کشی کنسل شده
از املاکی زنگ زدن که میشه صاحبخونه چک بده برای شنبه؟؟؟
یعنی شاخ دراوردم!!
خوب من اینجا گفته بودم که حدس میزدم پنجاه میلیون بذاره
روی رهن خونه!!
این پنجاه میلیون رو امید حدس زده بود در واقع
سر ماجراهای رفتن و موندنم کلی با امید حرف زده بودیم و اینکه
چه گزینههایی دارم و چه کاری بهتره
و امید حدس زده بود پنجاه میذاره روی پول پیش صاحبخونه
هیچی صد تومن روی پول پیش گذاشت و خونه رو رهن داد!!
من که حسابی تعجب کردم
گفتم نه..روز قبل با صاحبخونه صحبت کردم گفته پول آماده است
اگر پولش آماده نبود چرا گفت من جا به جا بشم؟!!
که دیگه املاکی گفت ببخشید من در جریان توافق شما نبودم!!
میخواستم بگم اره جون خودت!
هیچی دیگه ازی طرف درگیر بودم با باربری...ازی طرف با صاحبخونه!!
دیگه آنقدر من زنگ زدم و پیگیری کردم
که دوازده و نیمی ماشین با کارگرها رسیدن
زنگ زدم به همین اقای راننده که تعریف کردم
آدم خیلی خوبیه
گفتم اگر وقت داره بیاد
برای جا به جا کردن وسایل اصلی به کمک نیاز داشتم
اومد
وسیلههای اصلی رو با حوصله برام بسته بندی کرد
ماشین لباس شویی... ظرف شویی...و یخچال
دستش درد نکنه من که خیلی راضی بودم از کارش
تا ساعت دو طول کشید کارشون
صاحبخونه هم هر بار زنگ میزدم که کجایی؟؟
بیا برای تسویه میگفت...
الان میام ...الان میام
از ده و نیم این فیلم رو بازی کرد تا ساعت دو ظهر
ساعت دو دیگه همه وسایل رو جمع کرده بودیم
وسایل شخصی و کیف دستیهای خودمون رو گذاشتیم داخل ماشین داداش
و منتظر که صاحبخونه بیاد
من حدس زدم صاحبخونه با آقای طبقه سوم در تماس هست
و خواسته هر وقت ماشین باربری حرکت کرد تشریف بیاره
منم رفتم پایین
آقای طبقه سومیاز اول اسباب کشی اومد پایین تو کوچه ایستاد
بهش گفتم صاحبخونه زنگ زد بگو کارمون تموم شده!!! اونم هول کرد و گفت اره الان بهش گفتم که کار تمومه داره میاد!!
همون جا فهمیدم اینای کلکی تو کارشون هست!!
خلاصه که ماشین راه افتاد ولی ما موندیم همچنان منتظر
صاحبخونه اومد
قرارمون بود پول رو کارت به کارت کنه
دو سری واریز انجام داد و نصف پول پیش رو واریز کرد
گفت بقیش رو ندارم تا شنبه!!!
خیلی از این رفتارش بدم اومد
آنقدر صبر کرد تا من خونه رو کامل خالی کنم
بعد بیاد بگه ندارم!!
منم یک کلام گفتم از تو پارکینگ تکون نمیخورم تا پولم رو بدی
بعد مامان اومد چیزی بگه که بابا نذاشت
با اشاره به مامان و داداش گفت که ساکت باشن
آقای طبقه سومیپرید وسط که کلید رو بگذارید پیش من امانت و خانم بهی
هر وقت پول اومد تو حسابت من کلید رو میدم به این آقا
به من اعتماد کن..و شروع کرد زبون بازی و قسم خوردن
منم مستقیم تو چشمش نگاه کردم و گفتم من به دو تا چشمام هم اعتماد ندارم
( جریانهای این آقا رو براتون تعریف کردم که چقدر کلک میزد)
از ساعت دو تا ساعت سه این آدم از خدا بی خبر
ما رو سر پا نگه داشت و هی داستان تعریف کرد
آقای طبقه سومیهم طرفداری از صاحبخونه
برگشتم بهش گفتم شما که خیلی به این آقا اعتماد داری پول بریز تو کارتش
تا پول منو بده!!
کشید عقب! گفت بخدا من ندارم
چند تا حرف دیگه هم زد که جوابش رو دادم
یعنی اصلا شعور ندارن که من مسافر بودم و نباید ما رو آنقدر الاف کنه
صاحبخونه هی خواست در بره از ماجرا
حتی ماشینش رو روشن کرد که بره
منم اصلا بهش اعتنا نکردم...فکر میکرد الان میرم دنبالش
گیر داده بودن که کلید رو بدم طبقه سومی
منم تو دلم میگفتم اره گوشت رو بدم دست گربه
به طبقه سومیگفتم اصلا کلید چیز مهمینیست
فردا میشهی کلید ساز آورد و قفل رو عوض کرد
کلید هیچ ارزشی نداره که هی سر کلید بحث میکنید
وای مامانم هی میاومد به من میگفت کلید رو بدیم داییت!!
وای خدا!!! چرا انقدر مادر من ساده است؟؟
به صاحبخونه گفتم پولت آماده نبود حق نداشتی بگی جا به جا بشو
گفت نه من پولم آماده است...گفتم صبح املاکی گفت پول تو حسابت نیست
لال شد!!
طبقه سومیگفت ایشون خیلی آدم معتبری هست
گفتم آدم معتبر میشه روی حرفش حساب کرد!!
صاحبخونه گفت تقصیر منه گذاشتم اضافه بمونی!!!
گفتم خوب کرایش رو با نرخ سال جدید گرفتی؟؟ منتی نداری سر من بذاری
خلاصه که پوستم رو کندن این دوتا
ساعت سه بالاخره نصف باقی مونده پولم رو کارت به کارت کرد
و خدا حافظی
منم جوابش رو ندادم
سوار شدیم
یعنی مامان ....بابام و البته داداش هنگ کرده بودن و عصبی شده بودن
خودمم عصبی شده بودم
از ساعت ده صبح..تا سه ظهر با این نامرد سر و کله زدم
بابا تا نشستیم گفت بهی..پول کمینبود ولی خواستم ببینم از پس زندگی خودت بر میای یا نه!!
مامانت دو بار خرابکاری کرد حواست بود؟؟؟
منم که دیگه اصلا حال نداشتم حرف بزنم:)))