loading...

قلب من بدون نقاب

روزانه نویسی

بازدید : 1591
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 0:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

پنج سال بعد ...با شوهر خاله ازدواج کرد

یادمه بعد از عقدش با شوهر خاله..رفت تهران

شوهر خاله میخواست خونه بخره

و خوب خونه صفر بود و کلی خرید داشتن

از‌ی طرف دیگه جشن عروسی هم نزدیک بود

من خیلی کم سن و سال بودم

ی بار مادر شوهر خالم سر خرید عروسی‌ی چیزی به خاله گفته بود

نه اینکه حرف بدی بزنه نه ...ولی خوب جاش نبود

خالم ناراحت شده بود و داشت برای من تعریف می‌کرد

به خاله گفتم خوب توضیح می‌دادی بهتر نبود؟؟

خاله گفت بهی خیلی وقته نمی‌تونم توضیح بدم..نمی‌تونم بحث کنم

و من فکر کردم که بیشتر از پنج سال گذشته! چرا نمی‌تونه توضیح بده؟

اگر توضیح نده و سو تفاهم‌ها بر طرف نشه دوباره به مشکل میخورن که!

حالا...بعد گذشت این همه سال

می‌تونم بگم...موضوع این نیست که نتونیم توضیح بدیم

اصلا موضوع این نیست که با خودمون گلاویز بشیم که‌ی بحث ساده رو مدیریت کنیم

ی جایی از زندگیت می‌فهمی‌اکثر بحث‌ها بی فایده است

آدم‌ها در نهایت اون کاری رو میکنن که میخوان

و اون طوری با تو رفتار میکنن که عشقشون می‌کشه

بحث نمی‌کنی..توضیح نمیدی...چون خسته ای

از تمام بحث‌ها و توضیح‌های تلنبار شده‌ی گذشته

تمام بحث‌ها و توضیح‌های بی فایده‌ی گذشته

پ.ن: خوابم چقدر تازگی‌ها به حقیقت نزدیک شده!

پ.ن: مخاطب پست امید بود

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 16
  • بازدید کننده امروز : 15
  • باردید دیروز : 23
  • بازدید کننده دیروز : 23
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 686
  • بازدید سال : 1567
  • بازدید کلی : 80131
  • کدهای اختصاصی