امروز آقاهه لطف کرد اومد تا دم خونه
در رو براش باز کردم و چند تا کارتن رو برام گذاشت تو پارکینگ
گفت تعداد زیادی کارتن این سایزی داره
تشکر کردم و گفتم یکم بعد میام برای حساب کردن
کارتنها همون اندازهای بود که میخواستم
جای کیک وانیلی!!
لباس پوشیدم و رفتم سوپری تا حساب کتاب کنم
دوست مامان...خاله مجید داشت خرید میکرد
سلام و احوال پرسی کردم
مامان تو گروه دوستاش گفته بود که ما داریم از اصفهان میریم
خاله مجید در مورد جا به جایی پرسید و اینکه اگر کاری دارید بگو
آقای سوپری متوجه حرفای ما شد و ابراز!! ناراحتی که نه بمونید نرید!!
خوب من خیلی خوشحالم که دارم میرم
کمترین دلیلش اینه که بهی تغییر و تحول اساسی زندگیم نیاز داره
همیشه عاشق جا به جایی بودم و این جا به جاییها تو هر دوره ای
از زندگیم کلی هیجان و انرژی به زندگیم وارد کرده
کارتنها رو حساب کردم و خاله مجید هم خریدش تموم شد
با هم برگشتیم سمت خونه
خاله مجید خیلی مستقیم پرسید که چرا با مجید بیشتر آشنا نشدم؟
تو لحنشی جور انگار متوجه شرایط طرف مقابل نیستی بود!!
قبول!! مجید در ظاهر !!!!! شرایط خوبی داره
موقعیت اجتماعی خوب
تحصیلات خوب
ظاهر و قیافه به نسبت خوب
خانوادهای که در برخورد اول خوب به نظر میرسن
اما...
از نظر من مجید هنوز آنقدر از نظر سن عاطفی...احساسی..و شخصیتی بزرگ نشده که بخواد ازدواج کنه
یعنی کنار تمام ویژگیهای خوبی که داره ...هزار تا ویژگی دیگه هم اگر قرار بدم
اصل موضوع عوض نمیشه
وقتی کسی زمان ازدواجش نرسیده ...یعنی نرسیده!
خوب چطور میشه اینا رو برای خالش توضیح داد؟؟
فقط گفتم ما مناسب هم نیستیم و آنقدر این موضوع واضح بود که صلاح رو در این دیدم که وقت همدیگه رو تلف نکنیم
پ.ن: زندگی امروز ما دیگه زندگی چند سال پیش نیست
سختیها
مشکلات
روزهای پر تنش
آدمهای قوی رو قوی تر میکنه و آدمهای ضعیف رو ضعیف تر