loading...

قلب من بدون نقاب

انگار عروسک کوکی شده بودم هی یکی منو شارژ میکردم..هی بدو بدو می‌کردم خوب شد تمام شد و هنوز زنده ام:)) دو روز از هفته را اصفهان بودم یک روز از این دو روز کلاس آو...

بازدید : 8
جمعه 16 اسفند 1403 زمان : 0:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قلب من بدون نقاب

انگار عروسک کوکی شده بودم

هی یکی منو شارژ میکردم..هی بدو بدو می‌کردم

خوب شد تمام شد و هنوز زنده ام:))

دو روز از هفته را اصفهان بودم

یک روز از این دو روز کلاس آواز میرم

با سه تا استاد

برای اولین بار دارم با یک استاد خانم کار میکنم

بعد از جلسه سوم تغییر را حس کردم

اگر یادتان باشه من اومدم اصفهان رفتم پیش

یک استاد آواز

بعد استاد تهرانم را کنسل کردم

استاد آوازم منو معرفی کرد به شخص دیگری

و با دو تا استاد جلو رفتم

و بعد دوباره معرفی شدم به این خانم

کلاسم از هشت شب شروع میشه تا حدود ده و نیم

کلاس خانم مکانش جداست و من باید از میر برم تا آپادانا دوم

بچه‌های اصفهانی میدونن که فاصله زیادی نیست

ولی خوب باید سر موقع برسم به کلاس‌های بعدی

این هفته تصمیم داشتم ماشین نبرم

چون خیلی خسته بودم

برنامم این بود از خونه تا میر پیاده برم

بعد از میر تا آپادانا

هوا هم بد نبود می‌شد راه رفت

خلاصه که پیاده روی کردم

کلی هم اتفاق‌های مختلف دور و برم افتاده بود

که نیاز داشتم به هر کدام فکر کنم

تکلیفشون را مشخص کنم و بذارم کنار

کلاس آخرم استاد پرسید چرا چشمات خوابه:))

گفتم من ده شب تایم خوابم هست

الان بدن من براش عجیبه این حجم از نور

چون من همیشه قبل خواب یک سری از کارهام را

در نور کم انجام میدم

و واقعا این روش خیلی به رفع خستگیم کمک کرده

خلاصه که استاد براش جالب بود من با خستگی زیاد

چطور میتونم تمرین‌ها را درست جلو برم

چون از نظرش برای آواز باید سرحال باشی و منم واقعا

رو ابرها بودم اما چشمام دیگه کشش نور را نداشتند

فکر کنم باید از جلسه بعد چراغ‌ها را خاموش کنم و شمع روشن کنم

:)))

برای عید فشرده کلاس اواز دارم آخرین کلاسم ۲۸ هست امسال

و اولین کلاسم ۲ فروردین

این وسط کلاس ساز هم هست که فعلا دو هفته یکبار میرم

دیگه چی بگم؟

تو خونه ما یک موضوعی پیش اومد که کاملا خیر بود

بعد مادر من چنان حجم استرسی را به خودش و ما وارد کرد

که من واقعا موندم اگر این اتفاق خیر نبود

و مثلا الان ما به یک بحران خورده بودیم

باید با مامانم چکار می‌کردیم

بعد هی بهونه می‌آورد و میخواست بندازه گردن

داداش

منم برای هزارمین بار به مامان گفتم

داداش این استرس را که خود جوش نداشته

از شما به ارث برده!!

موندم وقتی بابای بابا در زندگیش دو بار شکست مالی خورده

چطور آدمی‌بوده که باز خودشو کشیده بالا؟

چطور توانی داشته که باز از صفر شروع کرده؟

چطور بر ترس‌هاش غلبه کرده؟

چطور دوباره ریسک کرده؟

پ.ن: بیاین فرض کنیم من قبلا اومدم به این دنیا

بیاین فرض کنیم زندگی‌های چرخه‌‌‌ای راسته

بیاین فرض کنیم آسترولوژی کاملا درسته

قسمت دارک چارتم میگه من قبلا خواننده اپرا بودم

قسمت دارک چارتم میگه در این بخش اشتباه‌هایی انجام دادم

قسمت دارک چارتم میگه من مجازات شدم

قسمت دارک چارتم میگه اپرا خوندن برای من قفل شده در این زندگی

قسمت دارک چارتم میگه تا متوجه اشتباه نشم راه برای من باز نمیشه

قسمت دارک چارتم میگه آدم معروفی از نظر اپرا بودم!

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 105
  • بازدید کننده امروز : 89
  • باردید دیروز : 44
  • بازدید کننده دیروز : 25
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 308
  • بازدید ماه : 390
  • بازدید سال : 2445
  • بازدید کلی : 81009
  • کدهای اختصاصی