مامانی لیست غذا نوشته برای خونه پدری
اول و آخر و وسط لیست غذاهای مود علاقه داداش و باباست
داداشم که زیاد نمیمونه خونه پدری
نهایت سه روز
روز اول فسنجان ( بابا بلد نیست درست کنه..داداش هم که اصلا غذا درست
نمیکنه!!.. پس خیلی وقته نخوردن! ...بر گرفته از مکالمات مامان با خودش)
روز دوم قورمه سبزی( بابات قورمه سبزیهاش خوب نمیشه...بچم خیلی وقتهی غذای درست و حسابی نخورده!! :)))) طفلک بابام این همه صبوری کن و بشور و بپز..اون هم برای چند سال...تازه اهل نق زدن هم نباشی)
روز سوم پیتزا( بچم فقط سه روز میمونه..کلی غذا میخواستم براش درست کنم)
و این داستان ادامه دارد!
داداش طفلک آنقدر این چند سال غذای کارخونه خورده..کلا ذائقه اش
رو از دست داده
یعنی غذای یخ رو چنان با اشتها میخوره...غذای گرم بذاری سر سفره
کلی صبر میکنه تا یخ کنه:))
مامان به من سپرده چند تا خوراکی خونگی برای بابا و داداش درست کنم
منم شیر شدم
پاشدم بستنی زعفرانی سنتی درست کردم
آنقدر هم خوب شد...عشق کردم:))
یادم نیست دستورش رو براتون گذاشتم با بقیه دستورها یا نه
این بستنی رو کلاس کافی شاپ یاد گرفتم
خدایی دستورش عالیه
با بستنی بیرون هیچ فرقی نداره
و مهم اینکه بستنی ساز نمیخواد
و اما در مورد داداش براتون بگم
یادتون باشه سال گذشته براتون گفتم که بابا همه چیز رو به نام من کرده بود
قرار بود عید با بابا و داداش و حتی مامان صحبت کنم
که ماجرای کرونا پیش اومد و منو مامان اصلا تهران نرفتیم
گذشت تا اینکه بابا تلفنی گفت که میخواسته با داداش صحبت کنه
و بگه که صلاح رو در این دیدم که همه چیز به نام بهی باشه
اما همون اول صحبت و مقدمه چینی بابا
داداش به بابا گفته که بهتره خونم رو به نام بهی بزنم
و از وقتی خونه رو عوض کردم و وسیله خریدم برای خونه
همکارها ولم نمیکنن و هر روز خواستههای عجیب غریب دارن
چند تا از همکاران هم که مورد پیشنهاد دادن
یا میخواستن قرار بی خبر جور کنن که داداش کسی رو ببینه
داداش گفته میخوام خونه رو بزنم به نام بهی
خوب من اولش که بابا تعریف کرد
گفتم چه کاریه که بخواد خونه رو به نام من بکنه
و الکی بگه خونه رو به نام خواهرم کردم و ...
بابا میگفت که یکی از همکارهای مسن داداش که مدیر بخش مالیه
کلی آمار داداش رو بیرون کشیده!!!
و به داداش پیشنهاد داده بای خانمیاز بستگانش ازدواج کنه
خلاصه که انگار این آمار بیرون کشیدن از اداره ثبت املاک... بابا و داداش
رو یکم نگران کرده!!
به نظر من که باید بیخیال باشن
ولی بابا نگران شده
خلاصه که بابا میگفت من بهتر میدونم و کسی نباید ناراحت بشه از این تصمیم
چون من صلاح شما سه نفر رو میخوام!
مامانم این وسط چکار میکنه؟؟
میخواد برای داداشم زن بگیره:))))
شوخی هم نداره اصلا
داداشم برسه ...مامان حرف ازدواج رو پیش میکشه حتما
تازه فقط حرفش نیست..میخواد داداش رو تشویق کنه به ازدواج!!
پ.ن: قاشق اسکوپ رو بسته بندی کردم و دم دست نبود
خیلی زشت شده :))
پ.ن: قبل ترها نوشته بودم که عمو جان دخترش رو پیشنهاد داد برای داداش
بعدش یکی دیگه از دختر عموهام رو پیشنهاد داد
خواهر دوست داداش..ی دختر خیلی خوبه که ما سالها خونه پدری با این
خانواده همسایه بودیم و شناخت داریم
و ...
این سالها کلی مورد به داداش پیشنهاد دادن
مامان بابام سکوت بودن
نه حرفی زدن..نه مخالفتی و نه موافقتی
در مورد ازدواج با داداش حرف میزدن..ولی اصرار نبود
چون داداش چند بار گفته که نمیخواد ازدواج کنه
بعد ماجرای جدایی من که دیگه بدتر شد این گارد گرفتنش