کلاس آواز دارم
و تمام امروز را
تمام هفته پیش را با فکر کردن به امروز
سپری کردم
هر چی جلوتر میرم
هر چی صدام
اون بخش درونیم باز تر میشه
هر چی قشنگ تر میخونم
متوجه میشم که من باید خیلی سال پیش میخوندم
و سرنوشت با قرار دادن مامان در مسیر زندگیم
هر روز و هر روز به من نشونه میفرستاده
و من لجباز تر از هر کس و هر چیزی که فکر کنید
باور نمیکردم
همیشه میشنیدم که هر بچهای وقتی پدر یا مادری
داره که استعداد داره ممکنه احساس سرخوردگی کنه
و من این را با تمام سلولهای وجودم حس کردم
مادری که بدون نیاز به کلاس و تمرین
میتونسته خوب بخونه
حداقل در حدی که خودش حس خوب بگیره
یا دیگران حس خوب بگیرند
اما من این شانس را نداشتم
امروز که براتون مینویسم
داره یک سال میشه که اصفهان شروع کردم به کلاس رفتن
داره یک سال میشه که مت از همه بخشهای دیگر
زندگیم زدم
از استراحت م
از تفریحم
از کمیبرای خودم بودن
از دراز کشیدن و خستگی در کردن
از خوابم
تا بتونم مرتب کلاس برم
تا بتونم بخونم